هستی
نوشته شده توسط : خالد پنجشيري

دنيا يك زندون تلخ و سرد و غمگين و تاريكه كه

 

در سياهترين نقطه قلبت عميق بودن سياهي رو

 

حس ميكني و با چشمان  اشك آلود قلبت مواجه

 

ميشوي كه نه مانند عشق مسخره اي است و نه

 

براي حسهاي عاشقانه الكي.هنگامي در كودكي

 

هستي خود را احساس ميكني غمي در نقطه سياه

 

قلبت به وجود ميايد غمي كه از خودت بزرگتر

 

است ولي در قلبت جاي گرفته.اين اشك من مانند

 

قصه ها عشقي نيست الكي فقط نياز به آزادي

 

دارد.نياز به اين دارد كه هستي خود را احساس

 

كند و با قل قل آبي كه در درون كوهي سرچشمه

 

ميگيرد تمام زمان به ميل خود خوشبخت

 

باشد.نمي خواهم از شعرهاي عاشقانه الكي يا از

 

حسهاي عاشقانه توي قصه ها و دروغين سخن

 

بگوييم.از كودكي طعم زنداني بودن را چشيدم .

 

تا كنون هستي خود را به جاي يك آب كف آلود و

 

كثيف حس كردم.حسي كه هر چه در وجودم بود

 

را تشنه نگه داشت و سيراب نكرد و خامي و

 

مرگ در درون هستي ام جان گرفت.زندگي

 

آزادي است.زندگي خوشبختي است.بر بال نقره

 

اي آزادي نشستن و رفتن بر فراز قصه ها و

 

آسمان آبي و زندگي طلايي است.سرما وجودم را

 

در بر گرفته و همه چيزم را برده.در سياهترين

 

نقطه قلبت اوج تمناييت به نم نم باران را حس

 

ميكنم که مي گويي نجاتم بده فرياد تو به همه

 

ميرسد ولي هيچ كس معناييش را نمي فهمد.هيچ

 

كس توان درك كردن ندارد ولي تو دركم

 

کن.دركم كن.تو دركم كن.  

 

 





:: بازدید از این مطلب : 177
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 29 / 6 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: