تنم تنها، دلم تنها، وجودم غرق تنهایی
ترا خواهم نگارمن تو آیی یا نمیایی
چرا مغرور گردیدی گمانم است که دانستی
جهانی را برافروختی تو با انوار زیبایی
تمنا است و که باشی تمام لحظه هایم تو
مرا به لحظه ها سوگند توام بس یک تمنایی
خدایم راند،جهانم سوخت،همه دارو ندارم رفت
خودم ماندم، تو ماندی و یک عالم بانگ رسوایی
نجاتم ده ازاین ماتم تو ای مشکل گشای من
نگردد باز هرآن درکه تو با دستانت نگشایی
:: بازدید از این مطلب : 233
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0